مباحثی درخصوص قتل یوسف سجودی بوکسور معروف گیلانی/ از اظهارنظر آرش شعاع شرق تا نقد اظهارات توسط دکتر حمیدفروحی
" نقد و بررسی مقاله قتلی که رشت را تکان داد" و جوابیه آرش شعاع شرق به فرمایش های دُرربار جناب آقای حمید فروحی وکیل محترم دادگستری
- حدود شش سال پیش، به پیشنهاد استاد محمود نیکویه تصمیم به انجام تحقیقی درخصوص چگونگی قتل یوسف سجودی بوکسور معروف رشتی در سالهای دور گیلان، گرفتم. به آرشیو روزنامه ها و جراید خود و سپس کتابخانه استاد نیکویه مراجعه و بر اساس آنچه در جراید آن زمان منتشر شد، مقاله ای تهیه که در یکی از شماره های اولیه ماهنامه دادگر منتشر شد.
بعد از انتشار مقاله، به دلیل انجام خدمت سربازی و برخی مسائل شخصی حدود دوسال کیلومترها از گیلان دورتر و در دشت کویر زندگی می کردم که در همان ایام، سه شماره بعد از انتشار مقاله بنده، دکترحمید فروحی، یکی از وکلای فرهیخنه گیلانی، با ارایه نظریه ای مطالب جدید تری بیان کردند!
یکماه بعد از انتشار دیدگاه های دکتر فروحی در نشریه دادگر، نسخه ای از آن توسط یکی از دوستان نزدیک، برایم ارسال شد.
با وجود نبود منابع اطلاعاتی در آن تبیعدگاه، پاسخی به فرمایش های دکتر فروحی نوشته و بعد از چندماه به گیلان آمده و آن را به دفتر تحریریه ماهنامه دادگر تحویل دادم. اما به هردلیلی از انتشار آن جلوگیری به عمل آمد.
با این حال، برای روشنگری بیشتر، بدون هیچ اظهار نظری، بدواَ مقاله ای که نخستین بار توسط اینجانب منتشر شد، سپس پاسخ جناب دکتر فروحی و بعد پاسخ راقم (که از انتشار آن جلوگیری به عمل آمد) را از نظر می گذرانید؛
مرگ در راندِ آخر
بازخوانی پرونده قتل جنجالی یوسف سجودی قهرمان مُشت زنی ایران
آرش شعاع شرق
1.ماجرا از آن جا شروع شد که در تاریخ 9/1/1350 ، قهرمان بوکس گیلان ، مرحوم یوسف سجودی در کافه لاله صحرایی رشت با چاقوی یک ناجوانمرد به قتل می رسد و در همان اوان ، شخصی به نام غلام خویشاوندی معروف به قربعلی چماق را به اتهام این قتل دستگیر می کنند و بلافاصله ظرف کمتر از 48 ساعت ، تمام تحقیقات تحت تأثیر فشار افکار عمومی ، انجام و در مدتی کمتر از چهار ماه ، غلام محکوم به اعدام می شود.این حکم در اسفند ماه سال 1350 به وسیله ی شعبه دوازدهم دیوانعالی کشور تأیید و در همان ایام ، تشریفات مربوط به اجرای حکم اعدام ، در اداره ی فنی وزارت دادگستری آماده می شود( مجله ی گزارش روز ، شماره ی 9 ، سال 1358).
2.در جریان محاکمه ی غلام ، شایعه ای در این خصوص که قربعلی چماق ، بی گناه بوده و قاتل واقعی ، رفیق غلام است ، بر سر زبانها پراکنده می شود و در همان روزهایی که تشریفات اجرای حکم اعدام غلام ، تکمیل می شود ، روزنامه ی اطلاعات هم شروع به تجزیه و تحلیل دلایل مخالفت می کند و به دنبال آن ، نویسندگانی مانند احمد شاملو ، محمد حیدری و علی شعبانی در این مبحث ، مداخله می کنند و بالاخره این سر و صدا موجب می شود ، قربانعلی چماق خود را تنها ندانسته و برای اثبات بی گناهی خود ، به حکایت پرونده گلاسه 50/1043 شعبه اول بازپرسی ، علیه شهود قتل به اتهام شهادت خلاف واقع ، اعلام جرم کند تا مقدمات قبول درخواست اعاده ی دادرسی را فراهم کرده و از طرفی دلایل اعلام جرم علیه شهود را نیز برای اعاده ی محاکمه به دیوانعالی کشور ، ارسال و تقاضا کند ، دیوان عالی کشور ، تا خاتمه ی رسیدگی به اعلام جرم او علیه شهود ، اجرای حکم را متوقف نماید.دیوان عالی کشور با مطالعه پرونده اصلی ، از فروردین ماه سال 1351 عملاً اجرای حکم اعدام را معلق می کند و در این فاصله ، غلام برای اثبات این که ، شهود قتل ، اقدام به شهادت خلاف واقع کرده اند ، مداوماً با شعبه ی اول بازپرسی دادسرای رشت که مشغول رسیدگی به اعلام جرم بوده ، مکاتبه می کند و بالاخره بازپرس مجبور می شود ، پس از دو ماه تحقیق ، پرونده ی اصلی را برای ملاحظه ی اظهارات اولیه شهود ، مطالبه کند.این تصمیم ، وقتی جامه ی عمل به خود گرفت که از بختِ بدِ غلام ، پرونده ، چند روز قبل به اداره ی فنی ارسال شده بود.به همین علت ، بازپرس که عملاً می توانست در طول این دو ماه ، پرونده ی اظهارات شهود را بررسی کند ، به وسیله ی تلگراف شماره ی 1322/14 ، مورخ 10/3/51 برای اعاده ی پرونده به اداره ی فنی متوسل می شود ، ولی جواب می رسد که پرونده را دیوانعالی کشور برای رسیدگی به درخواست اعاده دادرسی در اختیار گرفته است.بازپرس ، به اجبار پرونده را از دیوان مذکور مطالبه می کند که متأسفانه برای همیشه از ارائه ی آن ، خودداری می شود.
شاملو: غلام را آزاد کنید!
احمد شاملو ، شاعر آزادیخواه ایران ، محمد حیدری ، روزنامه گار و علی شعبانی با نوشتن سلسله مقالاتی تحت عناوین: دست نگه دارید .... وقتی که از چنگال فرشته عدالت خون می چکد .... بیایید در حقِ غلام خویشاوندی ، خویشاوندی کنید و .... عملاً مانع از اجرای فوری و فوتی حکم اعدام می شوند ، ولی جای هیچ گونه تردیدی نبود که غلام چماق را در اسرع وقت به دار خواهند کشید. و هیچ گاه منتظر رسیدگی به اعلام جرم غلام ، علیه شهود حادثه قتل نخواهند ماند ؛ زیرا دیوان عالی کشور ، با علم و اطلاع از این که غلام ، علیه شهود خود ، اعلام جرم کرده و دلایلی هم در این زمینه دارد ، درخواست اعاده ی دادرسی این محکوم را رد کرد.و به عبارت بهتر ، اظهار داشت اگر شهود ، شهادت ناحق هم داده باشند ، بازهم غلام ، فاتل است! ولی آیا این استدلال مغایر با ماده ی 466 قانون آیین دادرسی کیفری نبود که می گوید ، درصورت کشف و ثبوت اسناد جعلی یا شهادت جعلی ، دیوان کشور اعاده دادرسی را تجدید خواهد کرد.وانگهی ، آیا توقیف پرونده در تهران و عدم ارسال آن به شعبه ی اول بازپرسی با وصف مطالبات مکرر ، این شایعه را تقویت نمی کرد که دیوان علی کشور ، عملاً مانع از رسیدگی به اععلام جرم غلام ، علیه شهود حادثه شده تا مجبور به قبول درخواست اعاده ی دادرسی نشود؟ دادگستری در آن زمان ، درباره ی این ابهامات ، توضیحی نداد و حتی مهلتی نیز برای بررسی مجدد ، در نظر نگرفت ؛ در نتیجه ، دستور اجرای حکم صادر شد و غلام خویشاوندی را در یک سحر گاه ه دار مجازات آویختند.
بعد از اعدام غلام خویشاوندی ، شایعاتی قوت گرفت مبنی بر این که شخصی به نام مجتبی . ق معروف به مجتبی تهرانی بوده که چاقو را به قلب یوسف سجودی وارد کرده است.
در این میان ، مرحوم عباس دانشخواه ، وکیل غلام خویشاوندی( که وکالت او را به رایگان بر عهده گرفته بود) اظهار داشت که پدر یوسف سجودی ، مدارکی دال بر مداخله ی ساواک در روند قتل پسر ناکامش دارد ، ولی ظاهراً این اسناد تا کنون جایی ارائه نشده است.( مجله ی گزارش روز ، شماره ی 9 ، سال 1358).
نظر مردم در رابطه با یوسف سجودی
یوسف سجودی ، قهرمان بوکس ایران ، یک روز قبل از مرگ ، مقام قهرمانی کشور را تصاحب کرده بود و مردم رشت به خاطر این پیروزی ، توجه و محبت فوق العاده ای به او داشتند.مرگ او چنان غیره منتظره بود که هیچ کس نمی توانست به سادگی آن را باور کند.ضربه وارده از شنیدن این خبر ، چنان شدید بود که قدرت هر گونه تجزیه وتحلیل را از آنان سلب می کرد و هیچ کس ، حتی واقع بین ترین افراد ، فرصت آن را نداشتند تا برای لحظه ای ، درباره ی چگونگی و چرایی این واقعه بیندیشند.آگاهی عموم از حادثه ، فقط در این نکته ، خلاصه می شد که غلام خویشاوندی ، "یوسف سجودی" را کشته است و باید کشته شود.کمتر کسی بود که از چگونگی قتل ، آگاهی داشته باشد و این ، فرصت خوبی بود تا افکار عمومی را به جهت معین و دلخواهی سوق دهند.
فرجام سخن
درباره ی قضیه ی قتل یوسف سجودی در آن دوران ، شایعات بسیاری در میان مردم گیلان جریان داشت ، حتی گروهی معتقد بودند که قتل سجودی به تحریک و توطئه ی ساواک بوده است ؛ چرا که حریف سجودی که در مبارزه با او شکست خورد ، به روایتی ، مورد حمایت شاهپور غلامرضا ، برادر ناتنی شاه ، بوده است ، اما این موضوع ، در جوّ آن زمان ، کمتر مورد توجه بود.از طرفی به خاطر سابقه ی بد متهم( غلام) و عدم پشتیبانی از او ، ذهن همگی متوجه ی" غلام خویشاوندی" بود و نکته ی مهمتر ، این که: ساواک و شهربانی نیز خواهان از میان برداشتن شرور شریری به نام" قربعلی چماق" بودند تا از شرّ مزاحمت هایش راحت شوند ، از این نظر ، شهادت ناحقّ شهود و پرونده سازی ناجوانمردانه شهربانی وقت و رأی دادگاه بدوی و تجدید نظر ، دست به دست هم داده و موجبات نابودی قاتلِ معرفی شده را فراهم ساخت.تا جایی که حتی مدافعات وکیل مدافع متهم ، عباس دانشخواه و تلاش های نویسندگانی چون ، احمد شاملو هم نتوانست موجبات تبرئه متهم را فراهم ساخته و او را از چنگالِ طناب دار ، رهایی دهد.بنا به گفته ی یکی از هم بندان غلام در زندان ، چند روز قبل از اجرای حکم اعدام ، مأموران زندان با سانسور خبری مانع از آگاهی متهم از حکم نهایی شدند ، اما همسر غلام در ملاقات با او ، روزنامه ای را که خبر تأیید حکم در آن به چاپ رسیده بود ، به غلام رساند.غلام با آگاهی از خبر اعدام ، دچار بهت و حیرت شد و لب به غذا نزد و به گفته ی شاهد عینی زندانی ، این خبر ، چنان بر روحیه ی غلام ، اثر گذاشت که در عرض یک شب، تمام موهایش سفید شد! و روز بعد که به پای چوبه ی دار رفت ، این غلام نبود که اعدام شد ، بلکه این عدالت بود که قربانی بی عدالتی می شد!
حال به نقد آقای فروحی می پردازیم که در شماره هفدهم آن نشریه به چاپ رسید
قتلی که رشت را تکان داد
حمید فروحی
در شماره 14 ماهنامه وزین دادگر ، مقاله ای با عنوان"مرگ در راند آخر" در مورد قهرمان بزرگ رشت ، شادروان " یوسف سجودی" چاپ شد که نگارنده درباره آن ، توضیحاتی را لازم به ذکر می داند در این مقاله ، نویسنده ، مرثیه خوان قاتلی به نام" قربانعلی خویشاوندی" معروف به" چماق" شده و با پیوند دادن آسمان به ریسمان ، سعی کرده که وی را مبرّا از قتل" یوسف گمگشته گیلانیان" به تصویر بکشاند.نویسنده مقاله با ذکر این که قاتل با اقامه دعوا علیه شهود پرونده به اتهام" شهادت خلاف واقع" ( در حالی که پرونده در دیوان عالی کشور در جریان رسیدگی بوده) اعلام جرم کرده و نویسندگان و شاعران کشور – از جمله احمد شاملو – خواستار عدم اجرای حکم اعدام علیه آدمکشِ تیغ کش بوده اند و ایضاً با اشاره به دست داشتن" ساواک" در قتل و این که شخصی که یوسف در شب مسابقه ، او را شکست داده ، مورد حمایت دستگاه شاهی بوده و اینکه آدمکش ، پس از قطعیت اجرای حکم ، لب به غذا نزده و در عرض یک شب ، تمام موهایش سفید شده است ، قصد کرده شخص دیگری موسوم به" مجتبی . ق" معروف به" مجتبی تهرانی" را به عنوان قاتل معرفی کند.در همین ارتباط ، نکات زیر را لازم به ذکر می دانم:
اول این که: هر کسی که به امور حقوقی آشناست ، می داند که صحت و سُقم دلایل و اعتبار شهادت با دادگاه است و دادگاه نباید و نمی تواند هنگامی که پرونده ای را در دست بررسی دارد ، به طرح دعوای متهم ، مبنی بر" شهادت خلاف واقع شهادت دهندگان" رسیدگی کند و پرونده را به یک دور و تسلسل باطل منتهی سازد ؛ بدیهی است که این تاکتیک از جانب وکیل او – عباس دانشخواه – به کار گرفته شده بود تا دادرسی را به درازا کشانیده و در ایقان قضائی قُضات ، شک و تردید ایجاد کند.دوم این که: اصولاً این سوال مطرح می شود که چرا و به چه انگیزه ای افرادی مانند شاعر گرامی روزگار ما ، " احمد شاملو" باید در این پرونده مداخله و پیش داوری کرده و یا در روند دادرسی و وقایعی که هیچ گاه ، مدخلیتی در آن نداشته اند با صدور اعلامیه و یا تجزیه و تحلیل شخصی ، اخلال کنند؟ مگر بزرگانی مانند" شاملو" شاهد ماجرا بوده و یا این فرصت را به دست آورده بودند که چنین پرونده ای را از نزدیک مطالعه کنند؟!
سوم این که: عنوان شده که شادروان سجودی ، پدر یوسف ، اسنادی در دست داشته که ثابت می کرد ، ساواک در قتل قهرمان ، دست داشته است.شاید این موضوع در اوایل انقلاب( سال 1358) و در جوّی که علیه" ساواک" به راه افتاده بود ، عنوان شده باشد ولی شنیده های آن زمان حکایت از این داشت که پیرمرد ، بعد از قتل یوسفش ، به کار و کاسبی ، بی اعتنا شد و به طور جدّ ، پرونده قتل پسرش را پی گیری نمود و تا" قربعلی چماق" را بر سر دار مجازات نفرستاده بود ، آرام و قرار نداشت.
چهارم این که: اگر چه حکومت ضدّ ملی و دست نشانده ی" محمد رضا شاه پهلوی" ، قهرمانی و قهرمانان را بر نمی تافت و نمونه اش مرگ مشکوک و پرسش انگیز" جهان پهلوان غلامرضا تختی" بوده است ؛ ولی همین اتفاق برای حکومت او بسیار گران تمام شده بود و رژیم کودتا از قتل تختی ، درسهای خود را فرا گرفته بود ؛ چه ، بعداز مرگ مشکوک به قتل" تختی" این قهرمان ملی کشوران بود که شاخه ای از" جبهه ملی ایران" با هدایت" بیژن جزنی" و با تأیید ضمنی پیشوای نهضت ملی ایران ،" دکتر محمد مصدق" که آن زمان در قلعه احمد آباد ، تبعید و محبوس بود ، طلایه دار نبرد مسلحانه با حکومت پهلوی شد و در سال 1350 آوای گلوله های مبارزان و مجاهدان راه آزادی و رهایی کشور از زیر یوغ استبداد و دیکتاتوری در کوچه ها و خیابان ها شنیده می شد و بعید – بلکه محال – بود که رژیم وقت در آن زمان با قتل قهرمانی دیگر ، برای خود دردسری مضاعف ایجاد کند.از سوی دیگر فراموش نکنیم که دادگستری در آن دوره ، در دست قُضات تحصیلکرده و شجاع قرار داشت و حکومت نمی توانست و یا به آسانی قادر نبود که حکم دلخواه خود را در این دادگاه ها اتخاذ کند ؛ بر همین اساس ، حکومت ضد مصدقی کودتا ، به توسعه صلاحیت دادگاهها و محاکم نظامی و فرمایشی دست یازید ؛ فلذا قضاوت شتابزده و بی دلیل اشخاصی که به پرونده قتل" قهرمان یوسف سجودی" دسترسی نداشته اند ، توهینی به بازپرسان و قُضات شجاع و درستکار آن دوران است.و سرانجام این که دست شُستن قاتل از خوردن غذا و سفید شدنِ موی او در زمان اجرای حکم اعدام را باید دلیلی بر جُبن و ترس وی قلمداد نمود یا جسارت و شجاعت وی؟! قاتل ها و آدمکشان در ذات و نهاد خود ، ترسو و جبون هستند و از مرگ می هراسند ؛ این شجاعان و دلاوران هستند که نه تنها از مرگ نمی هراسند ؛ بلکه تا آخرین دقایق عمر خود به عقیده و ایمان خویش ، پای بند بوده و چه بسا از مرگ استقبال هم می کنند!
مردم رشت فراموشت نمی کنند
در یکی از ماه های سال 1350 که نگارنده این مطلب دانش آموز دوره دوم دبیرستان بود و در دبیرستان" دارالفنون" تهران تحصیل می کرد ، مسابقه بوکس قهرمانی ایران در سالن ورزشی تاریخی رشت ، در کنج ضلع شمال شرقی ورزشگاه عضدی فعلی( که بعدها بر اثر تلمبار برف در سقف ، در یکی از زمستان ها فرو ریخت و مدتی بعد ، اداره تربیت بدنی بر روی ویرانه های آن ساخته شد) برگزار شد.من و برادر بزرگترم و عده ای دیگر از همسن و سالان ما برای تماشای این مسابقه به محل برگزاری آن رفتیم.در آن زمان ،" یوسف سجودی" قهرمان بوکس( مشت زنی) گیلان و ایران بود و مانند" جهان پهلوان تختی" در رشت ، به عنوان قهرمان ملی و محبوب ، از طرف همه اقشار مردم مورد تقدیر قرار می گرفت.سجودی در آن مسابقه در میان هلهله و شادی تمامی تماشاگران ، حریفش را شکست داد و پس از اتمام مسابقه ، کاپ قهرمانی به" یوسف سجودی" کاپیتان تیم گیلان داده شد و مردم با شور و شوق و هیجان ، و هلهله کنان به خانه هایشان باز گشتند و من نیز صبح روز بعد ، به تهران برگشتم.حدود ساعت 4 بعد از ظهر روز بعد ، از خیابان پهلوی( ولیعصر فعلی) به طرف میدان ولی عهد( ولیعصر فعلی) می رفتم و طبق معمول ، اندکی نزدیک دکه روزنامه فروشی درنگ کردم تا تیتر و عناوین روزنامه ها را بخوانم.با تعجب و شگفتی بی سابقه ای دیدم که هر دو روزنامه عمده و مهم چاپ تهران – یعنی کیهان و اطلاعات – از قتل ناجوانمردانه" یوسف" به دست" قربانعلی چماق" خبر داده اند.یکی – دو ساعت را به گونه ای که انگار ، در این دنیای خاکی نباشم ، قدم زنان در خیابان های تهران گذراندم و هر طوری که بود ، آن شب وحشتناک و کذایی را به صبح رساندم.گویا " یوسف" بعد از نیل به عنوان قهرمانی ایران ، همراه با تیم و سرپرست آن به رستوران" صحرا" می روند تا شامی خورده و پیروزی تیم گیلان را جشن بگیرند.در آن جا ،" قربانعلی" یا از روی تکبّر و حسد و یا به انگیزه دیگر ، با یوسف درگیری لفظی پیدا می کند و او را ناجوانمردانه برای هیچ و پوچ ، چاقو می زند و تا یوسف را به بیمارستان برسانند ، او بر اثر شدت جراحات وارده ، در می گذرد.هنگامی که پیکر پهلوان نامی رادر بیمارستان ، رو به سوی آفتاب می خوابانند و هنگامی که طلیعه خورشید از شرق تابیدن آغاز می کند و هنگامی که خادمان بارگاه الهی قصد می کنند ، روح او را به دوش گرفته و از فرش به عرش برکشند ، پزشکان و پرستاران و خویشاوندان و مردمی که دردرون بیمارستان بودند ، اول با بهت و ناباوری و سپس با زاری و نجوا و بعد با نوحه و ناله پیراهن دریدند و خاک بر سر ریختند و به سر و روی خود چنگ کشیدند.چون سیاوش دیگری را کشته و حسین(ع) دیگری را سر بریده و بابک دیگری را مثله کرده ، یافته بوند.در آن روز این چنین به نظر می رسید که آفتاب از مغرب تابیده و بدون صور اسرافیل ، محشر کبرا در زمین خدا حاکم شده ، و مردم نوحه خوانده و گریه می کنند.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
....................
گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
همان طور که مرگ تختی ، ایران را منقلب کرده بود ، مرگ" یوسف گیلانیان" نیز رشت را به جوش و خروش انداخته بود.عده کثیری از مردم رشت آن شب به خانه هایی خود نرفتند و در بیرون بیمارستان منتظر خبری از سلامتی یوسف بودند ؛ تا این که خبر مرگش اعلام می شود و چون در دم ، قاتل را دستگیر و او را در زندان مرکزی رشت – واقع در میدان بزرگ – زندانی کرده بود ، امواج خشمگین و عصیانزده مردم رشت بی درنگ به طرف زندان حمله ور شدند تا جای بزدل را به دست آورده و با دستان خود او را هزار پاره کنند.و چون دولت از مرگ تختی درس هایی آموخته بود ، با خواهش و منّت و تاکتیک های پلیسی مانع از حمله و گشودن درهای زندان به وسیله جمعیت عصیانزده و خشمگین و پر خروش رشت میشود ؛ ولی گویا دولت اعلامیه ای صادر کرده و قول می دهد قاتل را در اسرع وقت به محاکمه کشیده و او را به سزای اعمال پلید خود برساند ؛ بنابراین ، چند بازپرس زبده ، ظرف چند ماه بازجویی را تکمیل کرده و با صدور کیفر خواست دادستان به اتهام قتل عمد ، آدمکش را به دادگاه کشانیده و او را محاکمه کرده و حکم بر اعدام او با طناب دار می دهند و پس از تأیید حکم توسط دیوان عالی کشور ، حکم مجازات در حق این تیغ کش ، اجرا و طناب دار بر گلوی قاتل ، قرار گرفته و او را خفه می کند." یوسف سجودی" از قهرمانان بزرگ بوکس کشور ، خصوصیات بارز پهلوانی داشت ؛ قد و بالایش همچون" رستم دستان" و" سام نریمان" و چهره اش چون" هومن" و" هوتن" بود ؛ قدی برافراشته و سینه ای گشاده و بازویی پر توان داشت.او زور و نیروی خود را علیه کسی به کار نمی برد و به نفع و منفعت شخصی نمی اندیشید ؛ او از مردم و برای مردم و به خاطر مردم می رزمید ؛ یوسف سجودی قهرمان بزرگ و ماندگار مردم گیلان ، پاک زاده شد و پاک ، زندگی کرد و در یک کمین گاه ، ناجوانمردانه به دست قاتلی ازقبیله قابیلیان در عنفوان جوانی و آرزو بر نیاورده و پهلو دریده ، از میان ما رفت.او پهلوان دیگری از تبار گیل گیلانشاه و مازیار و مردآویج بود که چون قویی سپید ، آزاد و بی گناه به گوشه دنجی رفت و بوسه وداع بر خاک زمینی زد و به سوی فرشتگان آسمانی پر کشید.یاد و نام این قهرمان بزرگ و مردم دوست همواره باید در یاد و خاطره مردم رشت ، باقی و جاودانه بماند و بر اداره تربیت بدنی رشت ، واجب و فرض است که حداقل یکی از ورزشگاههای شهر رشت را به اسم او ، نام گذاری کند و بر شورای شهر رشت هم لازم است که یک میدان یا یک خیابان را به نام این پهلوان پهلو دریده و ناکام ، نامگذاری کند.در تابستان 1385 بر آرامگاه او ، حضور یافتم ؛ دیدم که شخصی قبر یوسف را آب و جارو کرده و چندین شاخه گل میخک زیبا در رنگهای زرد و آبی و سرخ ، روی سنگ او گذاشته و بر روی آن هم ، یک نفر نوشته بود که: مردم رشت هیچگاه تو را فراموش نخواهند کرد.
اما اعدام قاتل هم ، یک پیام برای تمام قاتل ها و آدمکش ها دارد و آن ، اینکه سرنوشت و سرانجام زندگی آنها نیز کمتر از اعدام و نابودی نخواهد بود.به قول" رودکی" شاعر گرانقدر که چنین سروده:
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند ، بدی نیست فرا مُشت
عیسی به رهی دید یکی کُشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کُشتی تا کشته شدی زار
تا باز که او را بکشند آنکه ترا کُشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مُشت
*برگرفته از کتاب در حال تدوین" آوای کبوتران؛ خاطراتی داستان گونه" به تلخیص و اضافات
بعد تحریر:
ماهنامه دادگر ضمن احترام و تأیید دیدگاههای نویسنده و حقوقدان گرامی جناب آقای" حمید فروحی" که از روی مسوولیت و علاقه ای سرشار ، پی گیر موضوعات مختلف مربوط به گیلان است ، در ارتباط با چند سطری از مقاله ایشان لازم به ذکر می داد که بر اساس دهها و بلکه صدها منبعی که پیرامون زندگی و مبارزات" دکتر محمد مصدق" تا کنون به زیور طبع آراسته شده ، این رجل ملی درطول دوران پُر فراز و نشیب زدگی خود همواره به مبارزات مدنی و دموکراتیک و به ویژه مبارزات پارلمانی و قانونمند – به دور از هر نوع افراط گرایی و خشونت مآبی – وفاداری و پای بندی مثال زدنی از خود نشان داده بد و هم از این روست که نام او به عنوان یک" سیاستمدار اخلاق گرا" ، در تاریخ ایران به ثبت رسیده است ، ضمن اینکه به دور از هر گونه پیشداوری و یا تعلق به این یا آن دسته سیاسی ، باید یادآوری کنیم که میراث سیاسی و تشکیلات حزبی به یادگار مانده از" دکتر مصدق" ، در تمامی دوره های فعالیت خود از بدو تأسیس در سال 1328 تا امروز ، هرگز به اقدامات غیر مدنی و قهر آمیز ، باورمند نبوده است.
نظرات جناب آقای فروحی را مطالعه فرمودید: مطالبی که از این پس از نظر می گذرانید جوابیه ای است که نگارنده برای مدیر مسئول محترم نشریه دادگر ارسال کرد که ایشان نیز به دلایلی! از انتشار آن سرباز زدند.
پاسخ به مقاله" قتلی که رشت را تکان داد"
آرش شعاع شرق
نگارنده در شماره چهاردهم از ماهنامه دادگر مقاله ای در باب قهرمان بوکس گیلان مرحوم یوسف سجودی که در فروردین ماه سال هزار و سیصد پنجاه به دست یک ناجوانمرد به قتل رسیده بود انتشار داد که پس از آن به خدمت سربازی رفته و پس از چندی اطلاع یافته که در شماره هفدهم همان نشریه مقاله مورد انتقاد قرار گرفت.
با توجه به دوری راه و نبود وقت و امکانات و منابع که پاسخ منتقد محترم را بنماید با گذشت حدود شش ماه لازم می داند که نکاتی را در رابطه با مقاله ایشان متذکر شود.
ایشان مدعی می شوند" دادگستری در آن دوره {دوران پهلوی} ، در دست قضات تحصیلکرده و شجاع قرار داشت و حکومت نمی توانست و یا به آسانی قادر نبود که حکم دلخواه خود را در این دادگاه ها اتخاذ کند ؛ برهمین اساس ، حکومت ضد مصدقی کودتا ، به توسعه صلاحیت دادگاه ها و محاکم نظامی و فرمایشی دست یازید ؛ فلذا قضاوت شتابزده و بی دلیل اشخاصی که به پرونده قتل" قهرمان یوسف سجودی" دسترسی نداشته اند ، توهینی به بازپرسان و قضات شجاع و درستکار آن دوران است."
با توجه به نوشته های آقای منتقد این سوال مطرح می شود.پس دادگاه های فرمایشی و محاکمه های ناجوانمردانه گروه ستاره سرخ در سال 11350 ، محاکمه گروه خسرو گلسرخی در سال 1352( جدای از عقاید دینی شان) و صدها محاکمه ناجوانمردانه دیگر چه بود؟! طرفداری از(( عدل پهلوی!)) چه معنا و مفهومی می تواند داشته باشد؟ نویسنده به گونه ای رقم می زند که گویی خود پرونده قتل مرحوم یوسف سجودی را مطالعه و بررسی کرده اند.
ایشان با بیان این مطلب که(( حکومت ضد مصدقی کودتا {محمد رضا پهلوی} ، به توسعه صلاحیت دادگاه ها و محاکم نظامی و فرمایشی دست یازید.)) به نوعی صلاحیت دادگاه ها و محاکم نظامی دوران مصدق را زیر سوال می برند درصورتی که در کل دوران سیاه حکومت پنجاه ساله پهلوی هیچگاه مانند دوران 28 ماهه زمامداری مرحوم مصدق آزادی های سیاسی وجود نداشت و هیچ دوره ای همچون دوره مصدق صداقت در امور قضایی وجود نداشت.
جناب فروحی در مقام منتقد می نویسد:(( در سال 1350 آوای گلوله های مبارزان و مجاهدان راه آزادی و رهایی کشور از زیر یوغ استبداد و دیکتاتوری در کوچه ها و خیابانها شنیده می شد و بعید – بلکه محال – بود که رژیم در آن زمان با قتل قهرمانی دیگر برای خود دردسری مضاعف ایجاد کند.))
در جواب ایشان باید عرض کرد رویدادهای کنونی ایران ، حاصل خونبهای آزادیخواهان صدر مشروطیت است و مبارزه آزادیخواهان ایران از همان انقلاب مشروطه آغاز وتا کنون نیز ادامه دارد و همچنان ادامه خواهد داشت درست است که در مقاطعی این مبارزات بطو ظاهری خاموش شد.اما با بررسی دقیق آنها در می یابیم که بعد از انقلاب مشروطه وتشکیل نهضت جنگل تا جریان" 53 نفر" و تشکیل حزب توده و جبهه ملی و حزب زحمتکشان و .... همچنان مبارزه ادامه داشته است.لیکن نمی توان به این دلیل بسنده کرد که چون در آن دوره فعالیتهای سیاسی گروههازیاد بود رژیم وقت مجال ممکن بود که به قتل قهرمانی دیگر بپردازد و برای خود دردسر ایجاد کند. مگر قتل" فلور" معشوقه برادر محمد رضا شاه در سال 1339 مقارن با تشکیل جبهه ملی دوم و آغاز فعالیت هیأت های موتلفه اسلامی2 و محاکمه" اعضای تشکیلات تهران3 " صورت نگرفت؟!
یکی از نقاط ضعف خاندان پهلوی خود سر بودن برادران و خواهران محمد رضا بود.در طول تاریخ سی و هفت ساله حکومت محمد رضا پهلوی ما شاهد محاکمه قتل و اعدامهای ناجوانمردانه زیادی بودیم که برای نمونه به چند مورد از دهه های 20 ، 30 ، 40 و 50 اشاره می شود.
_ محاکمه ناجوانمردانه حسن جعفری( متهم به قتل احمد دهقان مدیر نشریه تهران مصور4 ) – دهه 20 خورشیدی
_ محاکمه ناجوانمردانه دکتر مصدق( نخست وزیر ملی ایران و مرد سال 1953) – دهه 30 خورشیدی
_ محاکمه و اعدام ناجوانمردانه دکتر حسین فاطمی( وزیر امور خارجه دولت مصدق) دهه 30 خورشیدی
_ محاکمه و اعدام اعضاء گروه جزئی و ظریفی – دهه 40 خورشیدی
_ محاکمه و اعدام برخی از اعضاء و گروه خسرو گلسرخی – دهه 50 خورشیدی
به زعم نگارنده موارد مزبور که نمایانگر ناعدالتی در سازمان قضایی پهلوی است بیشتر گواه اختناق و انحطاط در امر قضاوت بعد از کودتای 28 مرداد 32 است نه شجاعت و توسعه صلاحیت دادگاه!
در ضمن هدف نگارنده نیز نمایان کردن همین موضوع بود نه مرثیه خوانی برای متهم( به زعم منتقد قاتل).
آقای فروحی در بخشی از این مقاله بصورت انتقاد می نویسد:(( چرا و به چه انگیزه ای افرادی مانند شاعر گرامی روزگار ما ، ( احمد شاملو) باید در این پرونده مداخله و پیش داوری کرده و یا در روند دادرسی و وقایعی که هیچگاه مدخلیتی در آن نداشته اند با صدور اعلامیه و یا تجزیه و تحلیل شخصی ، اخلال کنند؟ مگر بزرگانی مانند شاملو شاهد ماجرا بوده و یا این فرصت را به دست آورده بودند که چنین پرونده ای را از نزدیک مطالعه کنند؟)) اول از همه باید عرض کرد چرایی دخالت آقای شاملو در این پرونده و اینکه چه انگیزه ای سبب دفاع از غلام دروی شد را کسی نمی داند.خود ایشان هم که قریب دوازده سال است از دنیا رفته اند و دسترسی به وی غیر ممکن است! امّا می توان حدس زد که این دفاع بخاطر داشتن افکار آزادیخواهانه وی و شناساندن چهره سازمان قضاء آن دوره به مردم بود.دوم اینکه: در جواب این سوال که آیا مگر آقای شاملو از محتوای پرونده خبر داشته است؟! باید عرض کرد: مرحوم عباس دانشخواه( وکیل و مدافع غلام خویشاوندی) در نامه ای سر گشاده به آقایان شاملو ، محمد حیدری و چند تن دیگر از نویسندگان به شرح ماجرای غلام می پردازد و آنها نیز از نحوه اجرای دادگاه و .... اعتراض کردند ؛ نگارنده در ذیل قسمت هایی از آن نامه را به عنوان سند می آورد:
(( آقای شاملو .... آقای محمد حیدری .... آقای .... بطوریکه حضرات آگاهی دارید در نهم فروردین ماه سال 1350 قهرمان بوکس گیلان مرحوم یوسف سجودی در کافه لاله صحرایی رشت با چاقوی یک ناجوانمرد به قتل می رسد در همان اوان شخصی به نام غلام خویشاوندی معروف به چماق به اتهام این قتل دستگیر و بلافاصله کمتر از 48 ساعت تمام تحقیقات مقدماتی تحت تأثیر فشار افکار عمومی انجام و در مدتی کمتر از چهار ماه غلام محکوم به اعدام گردید.و این حکم در اسفند ماه سال 50 به وسیله شعبه دوازدهم دیوانعالی محترم کشور تأیید و در همان ایام تشریفات مربوط به اجرای حکم اعدام در اداره فنی وزارت دادگستری آماده می شود .... همچنین شما نویسندگان محترم استحضار دارید که در جریان محاکمه غلام شایعه ای دراین خصوص که چماق بی گناه است و قاتل رفیق غلام بوده در افواه پراکنده و دلایلی هم در این زمینه عنوان گردید که تقریباً عامه پسند بوده است و در همان روزها که تشریفات اجرای حکم اعدام غلام تکمیل می شد روزنامه اطلاعات با قلم شیوای آقای حیدری شروع به تجزیه و تحلیل دلایل مخالف نموده و متعاقب آن نویسندگان دیگری هم در این بحث مداخله و بالاخره این سر و صداها موجب گردید غلام خود را تنها ندانسته و برای اثبات بی گناهی خود به حکایت پرونده کلاسه 50/1043 شعبه اول بازپرسی علیه شهود قتل به اتهام شهادت خلاف واقع اعلام جرم کرد تا مقدمات قبول درخواست اعاده دادرسی را فراهم بکند و از طرفی دلایل اعلام جرم علیه شهود نیز به عنوان اعاده محاکمه به دیوانعالی کشور ارسال و تقاضا شد که دیوان محترم لغایت خاتمه رسیدگی به اعلام جرم غلام علیه شهود اجرای حکم را متوقف نماید و دیوانعالی کشور هم با مطالعه پرونده اصلی از فروردین سال 51 عملاً اجرای حکم اعدام را معلق کرد و در این فاصله غلام برای اثبات اینکه شهود قتل اقدام به شهادت خلاف کرده اند مداوماً با شعبه اول بازپرسی رشت که طبق معمول(!) مشغول رسیدگی به اعلام جرم بوده است مکاتبه و بالاخره آقای بازپرس مجبور شد پس از یک مقدار تحقیق کرد و ماه طول کشید پرونده اصلی را برای ملاحظه اظهارات اولیه شهود مطالبه نماید و متأسفانه این تصمیم وقتی جامه عمل به خود گرفت که از بخت بد غلام پرونده چند روز قبل به اداره فنی ارسال شده بود به همین علت بازپرس که می توانست در طول این دو ماه پرونده و اظهارات شهود را بررسی کند به وسیله تلگرام .... برای اعاده پرونده به اداره فنی متوسل شد ولی جواب رسید که پرونده
|
|

امضاء عباس دانشخواه وکیل مجانی غلام خویشاوندی.
آری آقای شاملو و دیگر نویسندگان که از غلام دفاع می کردند به وسیله وکیل مدافع متهم در جریان پرونده قرار داشتند.یکی دیگر از مواردی که باید به آن اشاره کرد این است که: عده ای نامه هایی جعلی به اسم و امضاء غلام خویشاوندی به مقامات مختلف فرستادند و تقاضای عفو کردند! در حالی که هنوز رأی ابرام نشده بود! .... چگونه ممکن بود غلام که بدون مشورت وکیل خود هیچ اقدامی نمی کرد برای رأی ابرام نشده ای تقاضای عفو کند؟ غلام خویشاوندی و وکیل او زمانی متوجه این تقاضاهای عفو قلابی شدند که نامه ای به شماره 251664 مورخه 17/11/1350 از دفتر نظارت و همکاریهای اجتماعی نخست وزیری به زندان شهربانی رشت رسیده و در این نامه خطاب به غلام خویشاوندی نوشته شده بود:" وزارت دادگستری اعلام داشته پرونده شما در دیوانعالی کشور در جریان رسیدگی فرجامی می باشد و از نظر عدم قطعیت حکم نمی توان در مورد عفو شما اقدام نمود!" این نامه خود نمایانگر این است که کسانی که خواهان اعدام متهم بودند از جانب غلام خویشاوندی چنین تقاضاهایی را به مراجع مختلف فرستاده اند و هدفشان نیز اثبات اعتراف ضمنی وی به اتهام خود بوده.چرا که تقاضای عفو می تواند به عنوان اقرار ضمنی به جرم نیز تعبیر شود.
به عنوان حسن ختام این جوابیه باید عرض گردد.موسسه اطلاعات در حرکتی بجا اقدام به چاپ روزنامه های اطلاعات از آغاز تا عصر حاضر را نموده است.که در یکی از مجلدات خود با عنوان اطلاعات 80 سال جلد دوم( 1368 – 1357) سیاسی صفحه 72 می نویسد" اسماعیل کیجا" شعبان بی مخ رشت اعدام شد.اسماعیل خدا ترس معروف به اسماعیل کیجا و پاسبان مهدی محمدی صفت ، 2 تن ازعوامل رژیم در رشت تیرباران شدند.محاکمه این دو دیروز با حضور گروهی از روحانیون و قضات دادگستری و نماینده" آیت العظمی خمینی" در دادگاه انقلاب اسلامی صورت گرفت و سرانجام پس از تأیید حکم اسماعیل کیجا و پاسبان مهدی محمدی صفت به جوخه اعدام سپرده شدند.اسماعیل کیجا از چهره های بد نام و مورد نفرت مردم رشت در 25 سال گذشته بود و" شعبان بی مخ" رشت نامیده می شد.او در طول بیست سال گذشته از عاملان مهم دستگاه مخوف ساواک بوده و در جریان انقلاب مردم گیلان – رشت در ماه های اخیر ، گروهی چماق به دست را برای سرکوبی مجاهدان انقلاب اجیر کرده بود.به گفته ی اسماعیل کیجا در قتل" یوسف سجودی" قهرمان مشت زنی گیلان که 7 سال پیش روی داد ، دست داشته و قربانعلی معروف به" قربعلی چماق" ، به جای او بالای چوبه دار رفت.( روزنامه اطلاعات 15/12/1357) آری پیشتر عنوان گردید که قاتل قربعلی چماق نبوده شخصی به نام مجتبی قوامی بوده که بی شک اسماعیل خدا ترس از عوامل ساواک نیز با او همدست بوده.
پی نوشت؛
1-گروه ستاره سرخ ، گروهی بودند با معدل سنی بیست سال که با تمایلات مارکسیستی ، پا به عرصه گذاشتند.اعضاء این گروه هر کدام از ده سال تا حبس ابد محکوم شدند که به دنبال اعتراضات یکی از روزنامه های عصر( اطلاعات) در رابطه با کم بودن کیفر – بدون هیچ گونه اطلاع رسانی دادگاه تجدید نظر تشکیل و سه نفر از آنهایی که به حبس ابد محکوم شده بودند را اعدام کرد و مابقی نیز با افزایش مدت حبس روبرو شدند.
2-هیأت های موتلفه اسلامی عبارت از سه گروه مجزا بودند که از اوایل شروع نهضت روحانیت از سال 1340 شمسی به تدریج به یکدیگر نزدیک و پایه یک تشکل سیاسی – نظامی مذهبی را گذاشتند از جمله بنیانگذاران این جمعیت می توان به حاج مهدی عراقی اشاره داشت.
3-در فاصله سالهای 42 – 1339 ، حزب توده که در آن هنگام کادر مرکزی و اکثریت نیروهای آن در خارج از کشور حضور و فعالیت داشتند و در داخل کشور تحرک خاصی از نیروهای آن به چشم نمی خورد ، به فکر تجدید حیات و فعالیت در داخل کشور افتاد به همین علت پرویز حکمت جو از افسران فراری سازمان نامی حزب توده ایران که در دهه 1330 به خارج گریخته بود در سال 1341 به منظور بررسی امکان فعالیت مجدد به ایران آمد.حکمت جو پس از بررسی های لازم دوباره به خارج از کشور رفت و گزارش خود را به هیأت اجرائیه حزب ارائه کرد.هیأت اجرائیه پس از بررسی گزارش حکمت جو ، وی را به همراه سه تن دیگر به نام های عباسعلی شهریاری( عضو سابق حزب توده) ، علی خاوری( از اعضاء قدیمی حزب و از موسسین شعبه حزب در مشهد) و علی حکمتی( ازاعضای سازمان جوانان حزب) برای راه اندازی تشکیلات حزب به ایران فرستاد.
4-این ترور در سال 1328 ه.ش و در اوج قدرت سیاسی – نظامی رزم آرا رئیس ستاد ارتش صورت گرفت.حسن جعفری کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس در آبادان – که برای ادامه تحصیل آماده سفر به انگلستان بود – به اتهام این ترور دستگیر شد و طی محاکمات پر سر و صدایی با وجود وکالت مشهورترین وکلا – به مرگ محکوم شد.علی رغم اظهارات صریح جعفری در معرفی قاتل ، دفاعیات او پذیرفته نشد و هیچ گونه تعقیبی علیه متهم اصلی( ستوان حسین قبادی) صورت نگرفت.حکم اعدام جعفری با وجود رضایت اولیاء دم و با تعجیل به اجرا گذاشته شد.( جهت اطلاع بیشتر از ماجرا رجوع کنید به کتاب " بی گناهی که به دار آویخته شد" تألیف ابوالقاسم تفضلبی – چاپ اول 1374 انتشارات: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی)
5-طی ماههای دی و بهمن 1346 یازده تن به اتهام تشکیل گروه کمونیستی دستگیر شدند که به همراه سه تن دیگر که در تیرماه 1347 به هنگام خروج از کشور دستگیر شدند ، در بهمن 1347 محاکمه شدند.مطبوعات از محاکمه آنان تحت عنوان محاکمه 14 تن به علت فعالیت های اشتراکی نام بردند.سابقه این گروه که بعدها از آن به گروه حزنی – ظریفی یاد شد ، و یکی از دو گروه اصلی تشکیل دهنده سازمان چریکهای فدایی خلق گردید به سال 1339 باز می گشت{ اعضاء این گروه بعد از چند جلسه دادگاه به شرح زیر محکوم شدند: بیژن حزنی 15 سال حبس ، کلانتری ، ضیاء ظریفی، سورکی ، شهرزاد ، زاهدیان ، سرمدی و جلیلی افشار هر یک به 10 سال ، کیانزاده ، چوبانزاده هر یک 8 سال ، کیومرث ایزدی 6 سال ، فرخ نگهدار 5 سال ، مجید احسن و قاسم رشیدی هر یک 3 سال.( منبع: روزنامه اطلاعات 26/10/134)} حزنی ، ظریفی ، جلیلی افشار ، مشعوف کلانتری ، عزیز سرمدی ، محمد چوبانزاده و عباس سورکی هیچ گاه آزاد نشدند و 7 سال پس از آن دادگاه کذایی در تپه های اوین از سوی مأمورین رژیم سفاک پهلوی تیر باران شدند.
- ۹۴/۰۶/۳۱