چند کلمه با مرد باروتی شورای شهر رشت
آرش شعاع شرق/ آنچه باعث شد قلم به دست گیرم و این سطور را بنویسم، ناملایمات و نامهربانی هایی است که از جانب برخی نان به نرخ روز خور، با شما می شود. همان هایی که تا دیروز ادعای دوستی و رفاقت داشتند و امروز ناسزاترین حرف ها را نثار تان می کنند.
مدت
هاست که فکر می کنم و شخصیت شما را قیاسی تاریخی دهم تا اینکه چندی پیش به
ناگاه به میرزاعبدالمجیدخان فرساد بر خوردم. مردی از تبار آذرآبادگان که
تاریخ فرهنگ گیلان را متحول کرد.
کسی که برای فرهنگ این دیار از جان مایه گذاشت و مردم این سامان به اتهام غرب زدگی اقداماتش را مغایر با هنجارهای روز جامعه می پنداشتند و بدترین توهین ها را نثارش کردند و حتا او را به حمام های عمومی راه نمی دادند!
اما پس از سالها و چند نسل فهمیدند که عبدالمجید فرساد که بود و چه می خواست؟!
این روزها نیز افرادی عامدانه و آگاهانه با اهداف و اغراض سیاسی و مادی اقدام به تخریب شخصیت تان می کنند. اما آیندگان شما را به قضاوت خواهند نشست. آنها را نیز قضاوت می کنند. ما را نیز بر سنگ محک انسانیت می سنجند و عیار یکایک ما نمایان خواهد شد.
در این زمانه غربت انسانیت که از دوست سفره نشین و دشمن گرفته تا شهردار و وکیل مجلس و سایرین طوماری از دروغ و افترا به نهادهای استانی و ... تحت عنوان گزارش!! ارایه می دهند، نفس کشیدن سخت است.
مرد باروتی شهرباران های نقره ای...
عده ای ما و شما را احمق فرض می کنند! به صرف اینکه اهل باند بازی نیستید و نیستیم. بگذارید بگویند؛ فلانی عقل ندارد! آیا عقل داشتن به زد و بندهای مالی و پایمال کردن حقوق شهروندانی است که به شما و دوستان شورایی تان اعتماد کرده اند؟ و ما را معتمد و دلسوز خود می دانند؟
اگر زرنگی این است! (جسارتاً! عذر می خواهم) ما و شما و همه کسانی که دلمان برای شهر می سوزد و بفکر باندبازی های سیاسی و مالی نیستیم، احمق ترین شهروندان رشت هستیم.
آیا زرنگی این است که ادعای مردمداری کنیم و با درآمدهای ناشی از عوارض مردمی، آجر های کاخ آرزو را برپا کنیم و عقده نداشته های دوران عمر را از این راه خالی کنیم؟
با این حساب (باز هم جسارت میکنم!) ما و شما نازرنگ ترین شهروندان این شهریم!
مرد باروتی شورای شهر رشت...
دروغ گفتند، تهدید کردند، تهمت زدند، از اینجا رانده و از آنجا مانده شدیم، به صرف بیان حقیقت بدترین ناسزاها را نثار مان کردند و تهدید به تجاوز شدیم و فحش ناموس خوردیم و در نهایت بدهکار عده ای همیشه طلبکار هم شدیم. می دانید مشکل از کجاست؟ مشکل اینجاست که اگر زبان به تملق و چاپلوسی می چرخاندیم و یا در خوش بینانه ترین حالت دهان مان را می بستیم، مانند خیلی ها برای خود "آقایی!" می کردیم. سخت است در زمانه ای صحبت از حق کنی که هرکس به فکر رفع نیاز ها و امتیازات خود است. زمانی که دشمنان زیر پا و دوستان پشت تان را خالی می کنند، در عجب ام که چه صبری دارید؟
مرد باروتی شهر رویاهای من...
شاید آن زمان که بوی کباب ناشی از ترکش های داغ نشسته در بدن شما و امثالهم به مشام تان می خورد تا از سفره برخی به یمن وجود شما بوی کباب بره بلند شود و یا خون سرخ همرزمان تان بر خاک تفت دیده جنوب جاری بود، می دانستید که روزی اوضاع تان، اینطور می شود، هیچ گاه کوله پشتی بر دوش نمی گذاشتید و پوتین پا نمی کردید که به جنگ بروید. در همان روستا می ماندید و به کشاورزی و دامداری مشغول می شدید. هم اوضاع مالی تان بهتر بود و هم شب را با روان و خیالی آسوده بر بالین می گذاشتید.
به راستی ! از حاج محمود تا حاج محمود چقدر تفاوت است؟ فرض را بر این بگذاریم که همرزم تان، حاج محمود قلی پور را می گویم! شهید نمی شدند و این روزها در میان ما می بود، چه ها که با او نمی کردند!؟ یقیناً همان پشت کوهیِ قاطر نشین که احشام پدرش را فروخت و از کوه های غرب گیلان به شهر آمد... همان فردی که تفاوت بین هویج و چماق را نمی داند... همان افرادی که ادعای اصلاح طلبی دارند و از توبره اعتدال می خورند و برای بهره مند شدن از آخورِ اصولگراها، برای آنها پادویی می کنند و در نهایت به ریش هرسه گروه می خندند! همان هایی که برای منافع شخصی به صغیر و کبیر رحم نمی کنند... همان هایی که تفریح شان هم تخریب دیگران است، همان هایی که قصد بی آبرو کردن شما را دارند، ولله قسم، حاج محمود قلی پور را هم اینگونه دق مرگ می کردند.
بخدا سوگند این قبیل افراد، بویی از شرافت و انسانیت نبرده اند و حتا اگر باکری ها و املاکی ها و هر یک از سرداران و فرماندهان شهید نیز می بودند، با همان اعتقاد و تفکر ناسیونالیستی و ایدئولوژی اسلامی شان، افرادی این چنین روزگارشان را سیاه می کردند.
آقای باقری خودتان بهتر می دانید! صرفاً آنچه به عرض رساندم و می رسانم، یادآوری کوتاهی است که فراموش نکنید اگر روزگاری محمدرضا پهلوی از رستاخیز 25 مرداد به عنوان کودتا و از کودتای 28 مرداد به عنوان رستاخیز نام می برد و تمبر یادبود منتشر می کرد، یا نیم قرن، تاریخ، نهضت جنگل را مشتی یاغی و دزد خطاب کرد، زمانه زخم های چرکین از دروغ را مداوا کرد و پاسخی شفاف به ابهامات و علامت های سئوال داد.
مهم نیست در برهه ای از تاریخ،عده ای کژ فهم از میرزا آقاخان نوری به عنوان قهرمان سلسه قاجاریه نام ببرند و ناصر الدین شاه را جانشین خدا و مظفرالدین شاه را سایه او در زمین بدانند! تاریخ همه چیز را مشخص خواهد کرد. یقین بدانید که زحمات و دغدغه های ناشی از سر دلسوزی شما در زرین ترین صفحات تاریخ این دیار باقی خواهند ماند، همانگونه رذالت برخی مدعی دروغین در تاریخ باقی خواهند ماند.
درودگوی_ برادر کوچک تان/آرش.