نقدی بر یادداشت آرش شعاع شرق پیرامون نهضت جنگل/ علیرضا (مهیار) فدائی پور
انگیزه این یادداشت، ملاحظه پستی در کانال تلگرامی یکی از روزنامه نگاران ارزنده گیلانی بود که نکاتی قابل تامل و با اهمیت در خصوص سیر وقایع نهضت جنگل در آن مطرح شده بود ( متن یادداشت مذکور در لینک ذیل قابل دسترس است)
(https://t.me/a_shoashargh/23)
لذا نوشتار اینجانب نه جهت مجادله و مناظره بلکه صرفا از منظر گشایش باب گفتگو و دیالوگ و وضوح بخشی و پرتوافکنی بر رویدادهای تاریخی در تعریض بدان یادداشت نگاشته شده:
نویسنده به درستی قلت منابع درخصوص نهضت جنگل را متذکر شده و در ادامه اشکالاتی را نیز به کتاب سردار جنگل مرحوم فخرائی وارد می نماید. مساله کمبود منابع متقن و مستند در باب قیام جنگل امری مسلم بوده در عین حال می بایستی به فضای سیاسی – اجتماعی دوره پساجنگل و فضای سرکوب و اختناق سیاسی نیز عطف توجه نمود که به نظر می رسد در محاسبات نویسنده محترم نادیده انگاشته شده است در جو سیاسی سرشار از ارعاب دیکتاتوری رضاخانی و تعقیب و پیگرد کسانی که حتی ظن کوچکترین ارتباط آنها با جنگل می رفت بدیهی بود بسیاری از کسانی که اسناد، دست نوشته ، عکس و یا هرگونه اطلاعات مکتوبی از نهضت به همراه خود داشتند اقدام به امحاء آثار و مستندات خود می نمایند تا از آزار احتمالی در امان بمانند بدیهی است در چنین فضایی، هر محقق منصفی که درپی تتبع و واکاوی سیر وقایع باشد با کمبود منابع و اسناد دست اول مواجه شده و بازسازی واقعیت تاریخی با دشواری مواجه خواهد بود مضافا به اینکه با وام گیری از همان عبارت مشهور " تاریخ را برندگان می نویسند " می توان گفت تا پیش از انتشار کتاب " سردار جنگل" به مدت چهار – پنج دهه قدرتمندان سیاسی این فرصت را داشته اند با شکل دادن به اپیستمه دانایی تاریخی مبتنی بر مناسبات قدرت، به شکل یکسویه، روایت تحریف آمیز خود از ماوقع جنگل را به عنوان یگانه روایت مستند در قالب معرفت تاریخی جا بزنند که بر اساس آن، جنگلیان، مشتی راهزن و غارتگر و مزدور بیگانه تلقی می شدند طبیعی است در چنین اتمسفر مسمومی ، نگارش کتاب سردار جنگل از سوی مرحوم فخرایی با همه اشکالاتی که می توان و باید بدان وارد نمود عملی انقلابی و روایتی نو و در راستای ابهام زدایی از سیر حقیقی وقایع و در جهت به صحنه آوردن مجدد محذوفین و به حاشیه رانده شدگان درام تاریخ و در راستای "تاریخنگاری غیرآلوده به مناسبات هژمونیک قدرت مسلط" ارزیابی می گردد.
نویسنده محترم در بند( 2-ت) این اشکال را مطرح می نماید که چرا فخرایی چند دهه پس از ماوقع جنگل اقدام به نگارش کتاب می نمایند؟
البته مطرح کردن فرضیات تاریخی از قبیل اینکه " اگر کتاب سردار جنگل مثلا سه سال پس از وقایع جنگل نوشته می شد می توانست به مراتب قابل استنادتر و اقرب به حقیقت باشد" فاقد اشکال است اما می بایستی که در طرح چنین فرضیاتی، حتما شرط " امکان وقوع فرضیه مذکور" در عالم واقع را نیز مطمح نظرقرار داد به عبارت دیگر در ایام پس از سرکوبی خونبار نهضت و دستگیری و بعضا اعدام فعالان جنبش و جو ارعاب و وحشتی که درسطح جامعه در دوره دیکتاتوری رضاخانی در خصوص بقایای نهضت جنگل وجود داشت و این امر حتی منتهی به گریز و پنهانکاری و تغییر نام برخی از بازماندگان سببی مرحوم میرزا کوچک خان نیز گردید آیا چنین امکانی برای محققی نظیر فخرایی ( و یا سایر پژوهشگران حوزه تاریخ) متصور بوده که بلافاصله پس از فروپاشی جنبش، اقدام به نگارش و انتشار شرح وقایع جنگل نمای(ن)د؟
شایان ذکر است که حتی زمانی که کتاب مذکور در سال 1344 و قریب نیم قرن پس از اتمام واقعه جنگل منتشر گردید فخرائی از سوی ساواک احضار و مورد سوال و جواب قرار می گیرد ، پیامدهای انتشار چنین متنی بلافاصله پس از پایان نهضت و در دوران دیکتاتوری رضاخانی به سادگی قابل تصور است.
نویسنده محترم در بند سوم اشکالاتی را در خصوص استقبال میرزاکوچک خان از حضور حیدرخان عمواوغلی در گیلان به منظور وساطت و رفع انشقاق در میان انقلابیون مطرح نموده و سطح و شان حیدرخان را تا سطح مامور و کارگزار دولت مسکو فرومی کاهد و مسامحتا تجاهل می ورزد که حیدرخان به رغم تعلقات سیاسی چپگرایانه و ارتباط با سوسیال دمکرات های قفقاز و روسیه، حائز شخصیتی مستقل و خودبنیاد بوده و الزما نوکر حلقه به گوش نیروهای خارجی نبوده ، سهل است که همواره در میان انقلابیون مشروطه خواه ایران ، شخصیتی خوشنام به شمار می رفته و در بزنگاه های حساسی چون قیام تبریز و پایان دادن به استبداد صغیر سهم درخوری ایفا نموده، از اینرو حسن ظن سردار جنگل به وی چیزی خارج از نگرش غالب رهبران مشروطه خواه کشور تلقی نمی شده ، مضافا بر اینکه اگر نگاه سختگیرانه نویسنده محترم را بخواهیم تا نهایت منطقی اش پی بگیریم عملا می بایستی سایر رهبران فکری مشروطه خواه را نیز در زمره وابستگان به دولت های خارجی قلمداد نمود به عنوان نمونه براساس همین منطق، تقی زاده را نیز می توان وابسته به دولت استعماری بریتانیا و کارگزار آن تلقی نمود
نویسنده محترم در بند هشتم متذکر می شود که:
"چرا میرزاکوچک خان مانند سید حسن مدرس، خود را کاندیدای مجلس نکرد تا بعنوان یک نماینده از راه های قانونی از حقوق مردم گیلان دفاع نکرد؟ یعنی میرزاکوچک طلبه ها و روحانیون هم محبوبیت لازم را نداشت؟!؟ "
و البته سهوا یا عمدا فراموش می کند که مدرس خود از حامیان کوچک خان بوده و همواره بدون هراس، تاییدات خود را نسبت به قیام جنگل ابراز داشته است
در کتابی که در شرح حال مرحوم سیدحسن مدرس نوشته شده پاسخ مرحوم مدرس درخصوص استفتائی در خصوص جنبش جنگل و میرزا کوچک خان جنگلی دیده می شود، مدرس در پاسخ این استفتا: "آیا محاربه با جمعیتی که پنج سال است به نام اتحاد و اسلام و جنگلی ها در حدود گیلان قیام و عملاً خود را به تمام اهالی ایران معرفی کرده و جز حفاظت نوامیس اسلامی و حراست استقلال مملکت و دفاع از دشمنان ایران و اسلام و قطع نفوذ و مداخلات ظالمانه و تعدیات جابرانه اجانب، مقصد و مقصودی نداشته و ندارند و تنها جمعیتی که تحت تأثیر دیگران نبوده و فقط به قوای مادی و معنوی ایران اتکا داشته و حقیقتاً موجب افتخار و شرافت ایران و ایرانی است چه صورت دارد؟ آیا محاربه با این جمعیت در حکم محاربه با امام زمان نخواهد بود؟"
مرحوم مدرس در جواب نوشت: "بسم الله الرحمن الرحیم. حقیر از آقا میرزا کوچک خان جنگلی و اشخاصی که صمیمانه و صادقانه با ایشان هم آواز بودند، نیت سویی نسبت به دیانت و صلاح مملکت نفهمیدم، بلکه جلوگیری از دخالت خارجیان و نفوذ سیاست آن ها در گیلان عملیاتی بوده بس مقدس و مسجل و بر هر مسلمانی لازم، خداوند همه ایرانیان را توفیق دهد که نیت و عملیات آنان را تعقیب و تقلید نمایند. پر واضح است که طرفیت و ضدیت و محاربه با همچو جمعیتی مساعدت به کفر و معاندت با اسلام است. جمادی الثانیة ۱۳۳۸، حسن بن اسماعیل طباطبایی."
ضمن اینکه رای نویسنده محترم بر اساس نادیده انگاشتن ماهیت جنبش جنگل صادر گردیده است به عبارت دیگر نهضت جنگل ، ماهیتا یک جنبش انقلابی و مبتنی بر قیام مسلحانه بوده و بدیهی است که انتظار رفتار سیاسی قانونی – اصلاح طلبانه از یک جنبش انقلابی داشتن همانقدر مضحک وخنده دار است که بروز رفتار و کنش انقلابی از یک جنبش اصلاح طلبانه مقید به فعالیت در چارچوب پارلمانی امری بعید تلقی خواهد شد به عبارت دیگر به نظر می رسد نویسنده محترم بدون در نظر گرفتن طبیعت انقلابی جنبش جنگل که برحسب منطق علوم اجتماعی ، ماهیتا متفاوت با یک جنبش پارلمانی – رفرمیستی است اقدام به داوری نموده است و به نحوی پارادوکسیکال، خواهان بروز رفتار رفرمیستی از یک جنبش انقلابی است!
و در همین جا نیز می توان بر رای ناقد محترم در بند هفتم خرده گرفت نهضت جنگل، در برهه ای از تاریخ خود با صدای بلند و شرافتمندانه الغاء نظام سلطنتی قاجار و تشکیل جمهوری را به صراحت اعلان نمود از اینرو با وجود ایرادات و اشکالاتی که به نام و عنوان جمهوری مذکور می توان وارد دانست نمی توان از انتشار تمبر و نشریه و تشکیل کابینه ، شگفت زده شد. اینکه جنبش در مراحل بعدی سیر تکاملی خود موفق به تصرف مرکز و تعمیم جمهوری مورد ادعای خود به کلیت ایران نگردید امری جدا و منبعث از دلایل جامعه شناختی – سیاسی و توازن قوای نیروهای داخلی و عرصه بین المللی است اما در عین حال این شکست تراژیک سبب نمی شود که سطح آن را تا حد یک جنبش منطقه ای و محلی فروکاست و جنبه ملی گرایانه آن را تعمدا نادیده انگاشت. درحالیکه به صراحت رهبران آن داعیه رهایی سرتاسر ایران را داشتند در اینجا توجه شما را به بخشی از مقاله ای که دکتر ابراهیم توفیق ( استاد جامعه شناسی تاریخی) و فرجاد ناطقی نگاشته اند جلب می نمایم که در باب گفتمان جمهوریخواهی جنگل و با تمایز قائل شدن آن با گفتمان منطقه گرایی به درستی متذکر می شوند:
"این گفتمان اگرچه در سطح منطفه ای رخ داد تحت گفتمان منطقه گرایی قرار نمی گیرد زیرا....ائتلاف روشنفکران چپ گرا و مجاهدان جنگل، اهدافی فراتر از اصلاحات ایالتی را دنبال می کرد و با تمرکز در گیلان جهت تجهیز خود برای یک انقلاب سراسری و ایجاد تحولی در سطح ملی شکل گرفت"
(ناطقی، فرجاد و توفیق، ابراهیم. تبارشناسی روشنفکری در تاریخ مشروطه ایران. مجله مطالعات اجتماعی ایران، دوره هفتم ، شماره 4، زمستان92)
و در پایان اینکه نگارنده کاملا با ناقد محترم در گزاره نهایی اش مبنی بر اینکه: "نهضت جنگل میبایست بر اساس اسناد و مدارک در بوته نقد و بررسی قرار گیرد و بیش از ۴۰۰۰برگ سند و نامه نگاری از این نهضت در روسیه و شوروی موجود است و تا زمانی که این اسناد مورد بررسی قرار نگیرید نمیتوان قضاوت صحیحی در خصوص ابعاد پنهان آن داشت " موافقت تام و تمام و همدلی داشه اما در همینجا نیز می بایستی یادآور شد مع الاسف، ناقد محترم، خود، در متن یادداشت خویش به توصیه مشفقانه اش پای بند نبوده و در سراسر مدعیاتش ، قضاوت داشته و علاوه بر آن، سعی در تحمیل داوری اش به خواننده نیز داشته است. بگذریم از اینکه قضاوت قطعی و صدور رای درباره نقش شخصیت هایی نظیر گائوک نیز بدون دسترسی به چنین اسناد متقنی امری نامیسر است که نویسنده بدان دست یازیده است.
علیرضا ( مهیار ) فدائی پور
5/11/95
- ۹۵/۱۱/۰۵